دوستان با ذوق لطف کرده و اشعاری از بیستون در بخش نظرات پست قبل ثبت نموده اند که بد نیست به تماشای تصویر بیستون اضافه کنم :
همنورد:
بیستون ماند و بناهای دگرگشت خراب
این در خانه ی عشق است که باز ست هنوز
...
رامیار:
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
...
کوهیار :
بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد
رنج گل بلبل کشید و حاصلش را باد برد
...
همنورد :
بیستون خوش به حالت که سنگی ! - آدمی هم بسی قصه دارد - قصه هایش
گهی غصه دارد - سینه اش کوه اندوه و شادی - بگذرد از کنار و بر تو - تیشه هم گر زند بر سر تو - تو از آن شور و شر بر کناری - زین سبب تا ابد استواری -
در وجودت نه عشقی نه دردی - در جهانت نه نامی نه ننگی -
بیستون خوش به حالت که سنگی .!
نقل از وب استاد عیوضی
...
بهرام ذولفقاری :
بیستون کعبه عشاق جهان است هنوز / اتش عشق جهان خفته در ان است هنوز
ای که بی هوش از این دشت جنون میگذری / گوش و ا کن که همه اه وفغان است هنوز
سالها از غم جان کندن فرهاد گذشت / عشق و جان بازی وی ورد زبان است هنوز
بیستون از قدم عشق جوان است هنوز / سند معتبر عشق جهان است هنوز
عشق پاکی که همه در پی ان میگردیم / از سر و پیکر این کوه عیان است هنوز
جسم فرهاد اگر رفت ز دنیا طالع / روح عشقش بنگر در همدان است هنوز
اثر استاد طالع همدانی ترانه سرا و هنرمند موسیقی
...
شعر فرهاد تراش با لهجه زیبای کرمانشاهی
او رو دلم گرفته بود رفتم بری فرهاد تراش اونجاکعبه ی عاشقیه عمرودل وجانم فداش
رفتم اوبالانشتم داغم تازه شد شرشراشکم چه بی اندازه شد
لای خودم گفتم بکن اسمشه تو ای دیار تابمانه بری بعدهایادگار
یه روزی میاد ای بالا میبینه عاشقش مرده،اونه توخواوم نمی نه
صدای تیشه م فرهادبیدار کرده بود ا گوشه ی تاشه گه اشک چشامه دیده بود
آمدوگفت توکی هسی،یارگد کیه؟ مگه مث مه عاشقی هم هس دیه؟
مه اینجانیه به عشق شیرین کندمش عمرمه هشتم به پاش ولی حیف که نیدمش
بهش گفتم اسم مه راس راسی فرهاده عشق توشیرین بودوآرزوی مه یاره گه
نمی دانی چجوری یه دفه عاشقش شدم دلمه باختم بشش زاروپریشانش شدم
فرهاد؟تومیگی میرسم مه به او؟ جان شیرینت راسشه برام بگو
فرهادم دانسته بود،چنی خاطرشه مخوام اتمام وجودم مهربانیشه مخوام
به مه گفت توقلبت اسمشه بایدنوشت مه نمی دانم بذارش پای قضاوسرنوشت
بهش گفتم اسمش همیشه توقلبمه قضاوقدرمحاله فرهادکش کیه؟
عشق مه افسانه نی حقیقیه میرسانمان خدابه همدیه.
فرهاد نامداری
...
رامیار :
بی ستون بر سر راه است مبادا از شیرین / خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید
...
همنورد :
یستون ناله ی زارم چو شنید از جا شد - کرد فریاد که فرهاد دگر پیدا شد .
...
همنورد :
آدمی گر دل کوه دارد -روح چون دارد . اندوه دارد -در قفس بسته چون مرغ آتش-
از تنش برکشد روح سرکش - تا به دل آتشی زنده گردد - تن گدازان و میرنده گردد-
ناله از عشق و ناپایداری- فقر و بیماری و مرگ و خواری - بسته و خسته ی نام و ننگ
است - روز و شب در پی صلح و جنگ است - تو نه صلح می شناسی نه جنگی -
بیستون خوش به حالت که سنگی !
....
همنورد :
بیستون ! قرن ها نقش بسته - سایه هایی ز افسانه بر تو - خوبرویان و عشاق و شاهان - پا نهادند مستانه بر تو - صد هزاران چو فرهاد و شیرین - در جهان آمد و
از جهان رفت - بعد شیرویه و جوی شیرش - در برت جوی خون ها روان شد . -
رنگی از آن همه نیست اما - تو همان کوه افسانه سنگی .
بیستون خوش به حالت که سنگی .!
...
همنورد :
بهر خسرو ساخت . هرگه کوهکن ایوان سنگ .
نام شیرین زد رقم بر سنگ و شد قربان سنگ .!
...
محمد باقر عیوضی :
بیستون اسم است اما صد ستون دارد به دل
هر که ویرانش کند زین کار می گردد خجل
...
یک عکس جدید هم از آرشیو عکس های گذشته ام از بیستون به همه دوستداران بیستون هدیه می کنم :

از من نخواه کز دل آزاد بگذرم
از بیستون و تیشه فرهاد بگذرم
دشت سکوت اگر چه جولانگه من است
شاید سوار مرکب فریاد بگذرم
هرگز نمی شود که سر چار راه فقر
شاد از کنار کودک نا شاد بگذرم
احمد پروین